یادداشت 233 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهارم ادامه ی چهارشنبه : یکساعتی خوابیدی و بعدش که بیدار شدی من رفتم سراغ آماده کردن افطار و سحری فردا ... هر لحظه منتظر بودم تا بابا برسه خونه ... تو هم از لای پای من داشتی تو کابینت زیرگاز رو خالی میکردی و منم هرچی سرت داد کشیدم محلم ندادی !!! ... چند بار هم دستت رو گذاشتی لای در و در رو محکم بستی !!!!!!!!!!!!!! ... ساعت 7 بود که کارام تموم شد و اومدم وسط اتاق ولو شدم ... تو هم اومدی و بالا سرم نشستی و هی گیر دادی که بلند شم !! ... یه کم کلاغ پر بازی کردیم و یه کم لی لی حوضک ... بعدش هم توپات رو اوردی و توپ بازی کردیم ... ساعت 8 بود و از بابا خبری نبود .. گوشی رو برداشتم و زنگ زدم ولی جواب نداد ... 10 بار تماس گرفتم ولی ...
نویسنده :
نانا
23:59